زندگی نامه شهید محسن حاجی حسنی کارگر
نامش محسن است به معنای کریم، نیکخواه، خیراندیش، نیکوکار، صاحب خیر، بسیار بخشنده و او تمامی این صفات ستوده را در وجود خود دارد. داستان خداوند در مورد موسای پیامبر اینبار برای کودکی سه ساله تکرار می شود:
وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّهً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی( طه ۳۹) و من محبتی از خودم بر تو افکندم تا در برابر دیدگان من ساخته شوی
و محبت خداوند چنان در تار و پود این کودک القا شده است که همگان دوستش میدارند و بازی او دیگر نه بازی های کودکانه، بازی در مدرسه عشق است و کلام خداست که لبخند رضایت بر لبانش می نشاند. زمانیکه کوچکترین سوره قرآن را حفظ می کند و در جلسه ای با صوتی دلنشین می خواند، جایزه ای دریافت می کند که کمتر کودکی به این نوع جوایز رضایت میدهد، نوار کاستی با تلاوت استاد شحات محمد انور و او با گوش دادن به آن و تمرین با آن، سرشار از انگیزه می شود و دیگر کودکی نیست که بازی به زندگی اش معنا ببخشد. او کودکی را در کودکی جا می گذارد و بزرگ می شود و در می یابد که رسالت آدمی نه بازی و سرگرم شدن، بلکه ساخته شدن است و برای این هدف وسیله ای باید داشت و او میداند این وسیله، کتاب آسمانی است که نور می بخشد و راه را روشن می سازد.
یَجْعَل لَّکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ(حدید ۲۸) براى شما نورى قرار دهد که به [برکت] آن راه سپرید
و خداوند کتاب خود را چنین معرفی می کند:
ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ(بقره ۲) این است همان کتابی که ، در آن هیچ شکی نیست پرهیزگاران را راهنماست.
و این کودک سه ساله با چنین کتابی آشنا می شود.
محسن حاجی حسنی کارگر متولد ۱۵ آبان ۱۳۶۷ می باشد. تولدی مبارک در مشهدالرضا که دنیای قرآن را با اخلاق نیکوی خود و چهره ای یوسف گونه متحول می سازد. زمانیکه نوجوان است برای مسابقات زیر شانزده سال کشوری می رود و مقام نخست را کسب می کند. همان سال بعنوان قاری افتخاری ایران در مسابقات عربستان حضور می یابد و صدای رسا و زیبایش هر شنوده ای را تحت تاثیر قرار می دهد. در شانزده سالگی است که به خانه خدا دعوت می شود تا به خلوص کامل برسد و قلبش به معارف الهی وسیع تر گردد. در همین سالها در می یابد که رسالتش اثبات برتری اش در مسابقات نیست. رسالتش رساندن پیام الهی با صوت تاثیرگذارش به گوش جهانیان است. رسالتش دعوت خلق به سوی خدا از طریق تلاوت کتابش می باشد. مسابقات را تا سیزده سال رها می کند و در مجالس داخل و خارج از کشور به تلاوت می پردازد و چهره معنوی و حس آسمانی اش چنان تاثیرگذار است که هر شنونده ای را درگیر این حس می کند. او قاری حرم مطهر امام رضا(ع) نیز می باشد و وقتی صدایش در حرم طنین می اندازد، زایران همه به گوش می نشینند تا به تماشایش قیام کنند. در هجوم نگاههای مردمی که به شکوه خدایی اش خیره می شوند، نگاهش همواره به سمت خدا خیره است
و الی ربها ناظره(قیامه۲۲) به پروردگارش می نگرد
نگاهی با چشم دل و حقایق ایمان و شهود قلب، نگاهی که شک و تردیدی باقی نمی گذارد و یقین می دهد که جز به خدا، نگاهی نمی ارزد. هر چند لبخند و مهربانی همواره با نگاه پاک و خدایی اش همراه است و در هر چهره ای قلم پروردگار را می بیند و دیگران را آن گونه که هستند، می پذیرد. حتی کسانی را که خلق و جامعه طردشان می کند و آنها را انسانهای ناقص و عقب مانده میداند. او نگاه دیگری دارد، همه مخلوق خدایند و اگر نمی توان کمک کرد، می توان محبت کرد و عشق ورزید. امیر یکی از این عقب مانده های محله است که محسن را خوب می شناسد. همیشه از دستش هدیه و پول می گیرد و نوازش دستهای مهربانش را روی سرش احساس می کند. محسن او را بهترین انسان صدا می زند. در نگاههای آسمانی اش همه بهترین اند و براستی
ان الله یحب المحسنین(بقره ۱۹۵) خدا نیکوکاران را دوست دارد.
او همواره مواظب صحبت کردنش با دیگران است و به نیکویی با مردم سخن می گوید
قولوا للناس حسنا(بقره ۸۳) با مردم نیکو سخن بگویید.
و گاه پیش می آید پشت سر کسی حرف می زنند و او می گوید: شاید همین شخص پیش خدا مقرب تر از ما باشد و غیبت کننده را در فکر فرو می برد.
او مزین به تمام صفات پسندیده ای می باشد که در کتاب خدا توصیه شده است. والدینش همواره از مهربانی و احترامش به پدر و مادر می گویند. او هرگز نه نگفته است و تمام اعمالش در جهت رضای خداوند و سپس رضایت والدینش انجام می شود و این اولین گام برای ساخنه شدن است. او همیشه رعایت حال خانواده را دارد. یکی از دوستانش تعریف می کند: گاهی اجرای برنامه هایش به طول می انجامید و شب دیر هنگام که به خانه بر می گشت، ماشین را سر کوچه خاموش می کرد و با هل دادن آنرا به پارکینگ می برد، تا مبادا صدای ماشین مزاحم خواب خانواده شود.
محسن در نوجوانی در رشته پینگ پنگ نیز فعالیت دارد و نفر اول استان می شود اما بدلیل همزمانی مسابقات قرآن و پینگ پنگ، مسابقات قرآن را انتخاب می کند. او آخر هفته را با دوستانش به کوهنوردی می گذراند. فضای کوه را دوست میدارد. ابهت خدا در کوهها بیشتر پیداست. کوههایی که محل رشد و اندیشه و عبادت پیامبران الهی بوده اند.
او با اینکه مشغول تحصیل در دانشگاه است اما تدریس و تبلیغ قرآن را در اولویت زندگی اش قرار داده است و شاگردانی تربیت می کند که قرآن را تنها کتاب مقدس آسمانی نمی دانند که بخوانند و شهرت یابند، بلکه کتاب زندگی و عشق و عزت و قدرت و پیشرفت و آگاهی و کمال و خودسازی و خداشناسی میدانند.
بخشی از اوقاتش صرف عبادت می شود اما این عبادتها همیشه نهانی ست و تنها پدر و مادرش هست که گاه متوجه نمازهای شب او می شوند .
و من اللیل فتهجد به نافله لک (اسرا ۶۹) بخشی از شب را بعنوان نافله به تهجد بپرداز و سحرخیزی کن
جوانی که نیمه شبها امیالش را در ملکوت آسمانها می جوید و زمانیکه همگان را به خواب می بیند خواب از چشمهایش می زداید و جامه غفلت بر می کند و در برابر تنها فرمانروای باشکوه و پر اقتدار و در برابر جبروت عظمتش، با اشک و سوز و گداز پیشانی خود بر خاک می ساید و به سجود می افتد تا الست بربکم را بگوید بلی و خدا را در ابدیت عظیمش به نیایش بنشیند. او عبادت هایش را در تاریکی شب پنهان میدارد
ادعوا ربکم تضرعا و خفیه(اعراف ۵۵) پروردگارتان را با تضرع و در نهان بخوانید.
اما روشنایی آن در چهره اش می خروشد و می درخشد:
سیماهم فی وجوههم من اثر السجود(انبیاء ۲۹)آنها در صورتشان اثر سجده پیداست.
او تلاوت را یک هنر میداند. هنری که در آن کلام خدا تجلی می یابد و روح انسان را تا بیکران سرزمین وحی و حضور پرواز میدهد و تمام این سفر در اوج و فرود و مقامات تلاوت ترسیم می شود و صاحب این هنر باید دیگران را نیز از کرامات آن بهره مند سازد. هنرمند قرآنی باید هنر بی نظیر معنوی اش را به نمایش دلها بگذارد اما او مسابقات را عرصه مناسبی برای نمایش این هنر نمیداند و سیزده سال است که در مسابقات شرکت نکرده است، با اینحال اصرار و اشتیاق پدر و مادرش باعث می شود جهت رضایت آنها در سال ۱۳۹۳ به مسابقات وارد شود و در سطح کشور مقام دوم را بدست بیاورد. او در اندیشه مقام نیست و همواره خود را برای مسابقات بزرگتری آماده می کند
فاستبقوالخیرات (بقره ۱۴۸) به نیکی ها و خوبی ها پیشی بگیرید.
زمان مسابقات قرآن بین المللی مالزی فرا می رسد و او میداند برنده خواهد بود زیرا هنر نمایی اش تنها برای جلب نظر صاحب هنر است.وقتی قدم در میان انبوه گل آرایی صحنه می گذارد، سنگینی فضا می شکند و گل ها جذبه خود را در چشم تماشاگران از دست میدهند و چشم ها همه جذب زیبایی و آرامش چهره این جوان می شوند و او آیه ای می خواند که با رسالتش هماهنگ است:
تعالوا بیایید
دعوتی عظیم به سوی پرستش پروردگار
الی کلمه سواء کلمه واحد
الا نعبد الا الله هیچ کس را جز خدا نپرستیم،(آل عمران ۶۴)
این پیام الهی ست به مردم که اکنون با صدای او به سوی پرستش فرا خوانده می شوند و او فریاد می زند بیایید جز خدا را نپرستیم، بیایید تمامی بتها را درون خود بشکنیم و خدا را در آن بیابیم و انسان بودن خود….. و این دعوت با صدایی که لبها را به تحسین واداشته و گوشها را مدهوش خود ساخته است جای قضاوتی باقی نمی گذارد. آنچه که در اذهان نقش بسته است زیبایی صدا در دعوت به حق است که او را ممتاز می سازد و اکنون نه تنها جایگاه نخست مسابقات بلکه فطرت پاک و دلهای خداجو و حتی دلهای تیره را به تسخیر خود در آورده است. خضوع و خشوع در برابر عظمت پروردگار در گام برداشتنش پیداست و اینبار تاریخ شاهد قهرمانی است که صورت و سیرتش هر دو از جنس آسمان است و این قهرمان آنچنان مقدس، با شکوه و زیباست که برای زمینیان دست نیافتنی می نماید و آسمانیان را بر آن میدارد که پذیرایش باشند . آنها میدانند زمین پاداشی در برابر آنهمه جهادت ها، شب زنده داری ها و شکوه و بزرگی یک روح شگفت انگیز خدایی نخواهد داشت. یک سال بعد از مسابقات مالزی به او ماموریت داده می شود که در حج تمتع حضور یابد و آنجا رسالت الهی خود را تبلیغ کند و او خود را برای سفری متفاوت مهیا می کند، سفری که از بیت الحرام آغاز خواهد شد و او فرا خوانده شده است و چگونه می توان دعوت شد و نپذیرفت. انسانی که اکنون به منتهای عروج و تکامل خود رسیده است و در خودآگاهی مطلق، وارث خدا در زمین گشته است چگونه می تواند به هجرت خود از خاک به افلاک نیندیشد و او در اندیشه این سفر است. سفری به بلندای عشق که جز با خون به اثبات نخواهد رسید. شبها نیز آرام و قرار ندارد و تا دیر وقت به حفظ قرآن می پردازد و آنقدر اشتیاق به رفتن دارد که لباس نو می خرد و هر چه خانواده اصرار دارند که قبل از رفتن برای خود شریک زندگی انتخاب کند، پاسخش این است من در خانه خدا کار دارم. ماموریتی دارم که باید کامل شود. میداند به یگانگی مطلق انسانیت که رسیده باشی، شبیه نخواهی داشت و شریک نخواهی داشت و او چگونه می تواند شریکی برای خود بیابد. روزهای پایان ماندن است و او از همه حلالیت می طلبد گرچه همه بدهکار انسانیت و انسان آموزی او هستند و آخرین آموزه هایش را وقف شاگردانش می کند. گاهی زودتر از آنها به دارالقرآن می رود تا منتظرش نمانند و از شدت خستگی گاه همانجا خوابش می برد و مادرش که در حسرت حضورش هست گلایه می کند و او پاهای مادر را به صورتش می چسباند و می بوید و می بوسد تا ناراحتی اش برطرف کند. گر چه در دلش جدایی را حس می کند و با حضور کمتر سعی دارد مادر را به نبودنش عادت دهد و از این حس تنها خودش باخبر است. او عازم خانه خدا می شود و عطش عشق چنان بر جانش نشسته است که دریا هم سیرابش نمی سازد و در روز و شب حضورش، مدام کلامش را می خواند. روز سنگ زدن بر بتها فرا می رسد و او در کودکی تمامی بتها را در وجودش شکسته و بتی نمانده است که بشکند. آن شب از شوق گمنامی سرشار است و چنان غنی است که دیگر نیازی در وجودش نمانده است و صبح با نور خدا در حال روشنی ست۱۲۳
و اشرقت الارض بنور ربها(زمر ۶۹) و زمین با نور خدا روشن گردد.
و او انگار می بیند که پیامبران و شاهدان حضور می یابند و او از شادی دیدار، لبخند بر لبانش نشسته و با یقین و اطمینان می خواند لبیک لا شریک لک لبیک و او می بیند زیبایی اش حتی فرشتگان را نیز مبهوت خود ساخته است و عطش هر لحظه لبهایش را بیش از بیش می سوزاند، عطش نه برای آب که دریاها هم سیرابش نمی کند، عطش رفتن است که می سوزاند و او باز می خواند لبیک و این کلمه همان کلمه طیبه است که هرگز در گوش زمان گم نمی شود و اوج می گیرد، گرچه ریشه اش در خاک استوار شده است اما شاخه هایش در آسمان گسترده و کلمه به وسعت تمام تاریخ می ماند و او را تا حدی بزرگ می سازد که در مکان و زمانش نمی گنجد و مکانها می شکند و زمان برای ابد متوقف می شود و او رسالت خود را با زیباترین مرگ، با شهادت کامل می کند و ذبح عظیم بار دیگر تعبیر می گردد.
او رفته است و آنانکه غرق در شکوهش بودند، حالشان این است:
چگونه آرام گیرند
آنانکه با نگاه هایت آسمان را تسخیر می کردند
و اوج می گرفتند
و تا بیکران، لبریز از نگاههای خدا شده بودند
چگونه بدرقه ات کنند
آنانکه هنوز چشم در راه گامهای آرام و مهربان توأند
آنانکه هنوز با گذشت صد روز از شهادتت
باور نکرده اند
چشم های معصومت برای ابد آرمیده اند…..
نویسنده: سیده نرگس وهابزاده
یک دیدگاه